فصل تنهايي

ادبي و هنري

گربه ي اشرافي

 

اين گربه هم داستان داره 

قبل از ازدواج گربه اي داشتم بنام «ملوس»

كه خيلي اورا دوست داشتم اما وقتي ازدواج

كردم ديگه  جاشو ملوسك گرفت وپدرم كه از

همان اول با بودن يك گربه در خانه بعلت

مسايل شرعي مخالف بود از فرصت استفاده

كرد واورا در كيسه اي گذاشته وبسمت

شمال شهر تقريبا شش كيلومتري خانه ما

برده ودر كنا ر امام زاده سيد مرتضي رها

مي كند اما در كمال تعجب در يك صبح زود

دقيقا بعد از يك ماه سروكله ي او در خانه ما پيدا شد ولي با بدني لاغر وپر از كنه حدود يك هفته به او رسيدگي

كردم و او نسبتا سر وحال شده بود باز پدرم در نبود من اورا بسمت ديگر شهر حدود 5 كيلومتري خانه ما مي برد

وگربه اين بار بعد از يك هفته با پشت سرگذاشتن چندين كوچه وخيابان ياز هم به خانه برگشت  ولي بار سوم اوديگه

نتوانست برگرد چون پدرم اورا در روستايي به يكي از دوستانش سپرده بود

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:كربه ي اشرافي, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM